۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

احتمالاً گم شده ایم!

داستان سارا سالار از بهترین های چند سال اخیر ایران است. روایت روانکاوانه زنی سرگردان میان مدرنیته و سنت است. این داستان چندلایه به واگویه های درونی این زن به شیوه ای خلاق اختصاص دارد. نویسنده ما را با خود با دنیای ذهنی این زن، زنی از خودبیگانه و گم شده در مصرف گرایی و مدرنیته، همراه کرده و به تدریج با وجه دیگر شخصیت زن که درونی و سرکوب شده است نیز آشنا می شویم. شخصیت درونی زن که گندم نام دارد بر خلاف نقاب بیرونی سنتی قهرمان داستان، مدرن و هنجارگریز است. گرچه نویسنده به زیبایی تا انتهای داستان ما را با خود همراه می کند ولی از ضعفهای روایی اثر نمی توان چشم پوشید مانند جاهایی که گویی نویسنده خود درگیر بازی ای می شود که برای خواننده طراحی کرده است (آنجا که لادن و سایرین از گندم به قهرمان شکایت می برند)، فرا نرفتن برخی شخصیت ها از حد تیپ های معمول(منصور،عاشق پیشه دلال فرشی که شلوار جین می پوشد و یا فرید روشنفکر صاحب مجله) و نیز روشن نشدن برخی ابهام های داستان (علت دعوای مادر و قهرمان داستان شب قبل از ورود به دبیرستان که از قضا از نقاط اوج داستان و نقطه تحول شخصیت است). با این حال می توان از روایتی نو و روان از زبان زنی از نسل خود لذت برد و طعم آن را تا مدتها در ذهن داشت.

هیچ نظری موجود نیست: