۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

جدایی نادر از سیمین Nader and Simin, a Separation 2011

به دلیل اینکه پول دادم،وقت گذاشتم عشقم میکشه بپردازم به لو دادن جدایی نادر از سیمین:
جدایی نادر از سیمین در واقع قصه طلاق این دو نیست بلکه در واقع داستان جدایی نادر و سیمین است به لحاظ انتخاب اخلاقی.برای کسانی که برای دیدن روند طلاق گرفتن این دو انتظار می کشند و آن همه ماجراهای کم ربط می بینند این ایده می تواند پاسخ باشد.با شروع فیلم وقتی این دو روبروی مخاطب که به جای قاضی نشسته است،قرار گرفته اند و دلائل خود را می گویند شاید قضاوت ما کم اهمیتی یا درجه دو بودن اختلاف این دو باشد.اما فرهادی(کارگردان) از وجوه مختلف به ما نشان می دهد که قضاوت-خصوصا قضاوت اخلاقی-چقدر سخت است و در انتهای فیلم وقتی بار دیگر همراه این دو مقابل قاضی قرار می گیریم ما تنها از این می توانیم خوشحال باشیم که دیگر در زاویه دید قاضی نیستیم و فقط این وضعیت تلخ اما ناگزیر را از کنار می بینیم.اما به جز این شروع و پایان در دادگاه طلاق که ما در دو زاویه دید درون آن قرار میگیریم باقی فیلم ابدا در دادگاه طلاق یا با دغدغه طلاق نمی گذرد.مسئله چیز دیگری است.مسئله موقعیت پیچیده ای است که پیش آمده و نادر و سیمین هر کدام به شیوه خود-هر یک با شیوه نگاه و انتخاب اخلاقی خود- برای حل آن تلاش می کنند.
حرفها بسیارند.نادر مردی است با اصول اخلاقی محکم،مصمم به حفظ این اصول اخلاقی و ماندن در یک وضعیت اخلاقی.او برای حفظ اصولش جنگنده و سازش ناپذیر است.او حاضر نیست پدرش را از خود جدا کند.در صحنه ای که رفتار تندی نشان می دهد از نگاه پدرش به عنوان مرجع قضاوت اخلاقی می ترسد.سعی می کند همین موضع گیری به اخلاقیات را به دختر خود نیز منتقل کند.اما در وضعی قرار می گیرد که در برهه ای خطیر از همین اصول کوتاهی کرده است و اکنون می ترسد شاگرد اخلاق او،دخترش، به قضاوت اخلاقی اش بنشیند.از طرفی مرجع اخلاقی اش،پدرش،به ضعف و ناتوانی مطلق رسیده است و در لحظه ای در اوج فشار بین حفظ داشته ها و حفظ اخلاق در آغوش ناتوان او می گرید.
اما سیمین اهل مصالحه است.راه حل او خروج از موقعیت خطیر است.راه حل او رفتن به خارج برای رفع مشکلات داخل،گذاشتن پدر شوهرش در خانه سالمندان،پول دادن به شاکی ها برای گذر از بحران،بخشیدن دخترش به شوهر برای دنبال کردن راهش، برگشتن به زندگی با شوهرش برای خوشحال کردن دخترش است. او دوست ندارد بایستد و در تنش برای اصولش بجنگد. او حتی حاضر می شود در حالی که گناهکار به نزد او آمده و اعتراف کرده باز هم به او باج دهد تا از وضعیت خطیر خارج شود.
موقعیتی دنباله دار و خطیری که پیش آمده فرصت عظیمی برای نمایش این تفاوت های سیمین و نادر است و تمام فشاری که این انتخاب های متفاوت و متضاد ایجاد می کند و تمام سردرگمی هایی که می سازد مستقیما به نقطه اتصال آنها،دخترشان وارد می شود.این گونه است که در پایان فیلم به زعم من تنها چیزی که در جدایی نادر و سیمین برایمان آزار دهنده است رنج دختر است وگرنه تعارض بین نادر و سیمین بیشتر از این حرفهاست.
به نظرم در فیلم می شود این خطوط را دنبال کرد:
1.پیدا کردن نشانه های نحوه انتخاب نادر از یک طرف و سیمین از طرف دیگر در موقعیت ها.
2.بررسی جهان و موقعیت بستهء شکل گرفته میان آدمهای مذهبی-یا به طور خفیف تر اخلاقی-نادر و قاضی و راضیه و در موقعیت های دیگر بین نادر و راضیه
3.دنبال کردن کنش های رابطه نادر و سیمین در چهره ترمه دخترشان(خصوصا وقتی نادر به داخل خانه می رود تا شاید سیمین را بیاورد و دوربین روی چهره ترمه ثابت می ماند)
4.تنگناهای اخلاقی در موقعیت های مختلف در نگاه راضیه و توجیه اخلاقی از جانب او.
5.وسوسه های بسیار گذرای فرهادی(گذرای) برای تذریق سینمای پلیسی،راز آلود به فیلم در میانه ها(در ادامه خط سینمایی فرهادی در چهارشنبه سوری و درباره الی)
6.نحوه برخورد قاضی قصه به امر قضاوت(درحالی که چای می خورد و قضاوت می کند) و تقابل آن از شناختی که فرهادی به ما از قضاوت می دهد.

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

پلهای مدیسون کانتی The Bridges Of Madison County

از محضر خدای عاشقانه های فیلمی معذرت می خواهم، این بار لافت زیادی بزرگ بود:
راستش از اینکه این چنین نگاه و ترس و نگرانی در فیلم برایم پیش آمده کمی احساس شرم می کنم.قصه فیلم داستان عشقی است که در طول چهار روز بین یک زن و مرد میانسال بوجود می آید،عشقی که تا انتهای عمر در هر دوی آنها باقی می ماند.عشقی که با آن سرعت بوجود آمده و به آن عمق است.ترس و دقت من در مورد احساس واقعی مرد در این رابطه بود.برایم قابل درک بود زن داستان به خاطر فرم روحی و زندگی اش چنان به احساسش پر و بال دهد اما عشق مرد قصه را باور نداشتم.به نظرم یکی از هولناک ترین اتفاقات در تجربه روابط انسانی می تواند همین باشد،نگاه و تعریف دو طرف از رابطه فرق داشته باشد،مثلا مردی که به خاطر زیبایی زن،بنابراین با عشقی جنسی، او را می خواهد اما زن فکر کرده این رابطه عاقلانه ترین انتخابش می تواند باشد پس جاذبه جنسی برایش در درجه چندم است یا زنی که مردی را عمیق ترین رابطه احساسی اش می یابد و مرد فقط برای اینکه دل او را نشکند به او نمی گوید که بزرگترین تجربه احساسی اش گفتگوی درونی با خودش در دشت های پهناور کشوری بی نام در آفریقا بوده است.شور بختی انسان در رابطه اش اینجاست که شانس بسیار کمی هست که چیزی جز این پیش آید.تک تک آدمها به صورت جدا جدا یاد میگیرند و می پذیرند که باید با این ناکامی یا عدم تعادل کنار بیایند و کلیت جهان آدمی همچنان فکر می کند رابطه عاشقانه چیز زیبایی است،چند قدم آن ور تر،جایی که بعضی هستند و بعضی هم نیستند.

http://www.imdb.com/title/tt0112579/